فقط به خاطر تنها عشقم
اشعار عاشقانه و عکسهای زیبا
با سلام... خدمت دوستان و بازدیدکنندگان عزیز...
امیدواریم لحظات خوبی را دراین وبلاگ سپری نمایید... خوش باشید آسمــــــــان را که می نگرم عطر خیالت مجالم نمی دهـــــــــــــــد... آن لحظه که عشـــــق می روید و من در هوایش نفس می کشـــــم. ابــــــرها پنهــــــان می کنـــــــم... هر آنچه دیدنــــــــی است می بنـــــــــدم.... تصنیف عشق را برایت زمزمه می کنـــــــم،،،،،،
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
عشق نمی پرسه اهل کجایی ، فقط میگه تو قلب من زندگی می کنی . عشق نمی پرسه چرا دور هستی فقط میگه همیشه با من هستی عشق نمی پرسه که دوستم داری فقط میگه : دوستت دارم
به دیدارم بیا هر شب دراین تنهایی تنها وتاریک خدامانند
دیدم دل ام گرفته نه مثل هر غروبی پهنای آسمونو هرگز ندیده بودم از غم به این شلوغی دیدم که جاده خسته س از این که عمری بسته س اون ام تموم حرفاش یا از هجوم بارون یا از پلی شکسته س اون ام تموم راهاش یا انتها نداره یا در میونه بسته س من و غروب و جاده رفتیم تا بی نهایت از دست دوری راه یکی نداشت شکایت گم شدیم از غریبی من و غروب و جاده از بس هوا گرفته از بس که غم زیاده پر از غبار غم بود هرجا نگاه میکردی کی داشت خبر که یک روز میری که بر نگردی مسعود فردمنش - دفتر شعر برگ زردی در بهار بفهمي زندگي بي عشق نازيباست دعايت مي کنم با اين نگاه خسته، گاهي مهربان باشي به لبخندي تبسم را به لب هاي عزيزي هديه فرمايي بيابي کهکشاني را درون آسمان تيره شب ها بخواني نغمه اي با مهر دعايت مي کنم، در آسمان سينه ات خورشيد مهري رخ بتاباند دعايت مي کنم، روزي زلال قطره اشکي بيايد راه چشمت را سلامي از لبان بسته ات، جاري شود با مهر دعايت مي کنم، يک شب تو راه خانه خود گم کني با دل بکوبي کوبه مهمانسراي خالق خود را دعايت مي کنم، روزي بفهمي با خدا تنها به قدر يک رگ گردن، و حتي کمتر از آن فاصله داري و هنگامي که ابري، آسمان را با زمين پيوند خواهد داد مپوشاني تنت را از نوازش هاي باراني دعايت مي کنم، روزي بفهمي گرچه دوري از خدا، اما خدايت با تو نزديک است دعايت مي کنم، روزي دلت بي کينه باشد، بي حسد با عشق، بداني جاي او در سينه هاي پاک ما پيداست شبانگاهي، تو هم با عشق با نجوا بخواني خالق خود را اذان صبحگاهي، سينه ات را پر کند از نور ببوسي سجده گاه خالق خود را دعايت مي کنم، روزي خودت را گم کني پيدا شوي در او دو دست خاليت را پرکني از حاجت و با او بگويي: بي تو اين معناي بودن، سخت بي معناست دعايت مي کنم، روزي نسيمي خوشه انديشه ات را گرد و خاک غم بروباند کلام گرم محبوبي تو را عاشق کند بر نور دعايت مي کنم، وقتي به دريا مي رسي با موج هاي آبي دريا به رقص آيي و از جنگل، تو درس سبزي و رويش بياموزي بسان قاصدک ها، با پيامي نور اميدي بتاباني لباس مهرباني بر تن عريان مسکيني بپوشاني به کام پرعطش، يک جرعه آبي بنوشاني دعايت مي کنم، روزي بفهمي در ميان هستي بي انتها بايد تو مي بودي بيابي جاي خود را در ميان نقشه دنيا برايت آرزو دارم که يک شب، يک نفر با عشق در گوش تو اسم رمز بگذشتن ز شب، ديدار فردا را به ياد آرد دعايت مي کنم، عاشق شوي روزي بگيرد آن زبانت دست و پايت گم شود رخساره ات گلگون شود آهسته زير لب بگويي، آمدم به هنگام سلام گرم محبوبت و هنگامي که مي پرسد ز تو، نام و نشانت را نداني کيستي معشوق عاشق؟ عاشق معشوق؟ آري، بگويي هيچ کس دعايت مي کنم، روزي بفهمي اي مسافر، رفتني هستي ببندي کوله بارت را تو را در لحظه هاي روشن با او دعايت مي کنم اي مهربان همراه تو هم اي خوب من گاهي دعايم کن
آسمان را گفتم مي تواني آيا بهر يک لحظه ي خيلي کوتاه روح مادر گردي صاحب رفعت ديگر گردي گفت ني ني هرگز من براي اين کار کهکشان کم دارم نوريان کم دارم مه و خورشيد به پهناي زمان کم دارم خاک را پرسيدم مي تواني آيا دل مادر گردي آسماني شوي و خرمن اخترگردي گفت ني ني هرگز من براي اين کار بوستان کم دارم در دلم گنج نهان کم دارم اين جهان را گفتم هستي کون و مکان را گفتم مي تواني آيا لفظ مادر گردي همه ي رفعت را همه ي عزت را همه ي شوکت را بهر يک ثانيه بستر گردي گفت ني ني هرگز من براي اين کار آسمان کم دارم اختران کم دارم رفعت و شوکت و شأن کم دارم عزت و نام و نشان کم دارم آن جهان را گفتم مي تواني آيا لحظه اي دامن مادر باشي مهد رحمت شوي و سخت معطر باشي گفت ني ني هرگز من براي اين کار باغ رنگين جنان کم دارم آن چه در سينه ي مادر بود آن کم دارم روي کردم با بحر گفتم او را آيا مي شود اين که به يک لحظه ي خيلي کوتاه پاي تا سر همه مادر گردي عشق را موج شوي مهر را مهر درخشان شده در اوج شوي گفت ني ني هرگز من براي اين کار بيکران بودن را بيکران کم دارم ناقص و محدودم بهر اين کار بزرگ قطره اي بيش نيم طاقت و تاب و توان کم دارم صبحدم را گفتم مي تواني آيا لب مادر گردي عسل و قند بريزد از تو لحظه ي حرف زدن جان شوي عشق شوي مهر شوي زرگردي گفت ني ني هرگز گل لبخند که رويد زلبان مادر به بهار دگري نتوان يافت در بهشت دگري نتوان جست من از آن آب حيات من از آن لذت جان که بود خنده ي او چشمه ي آن من از آن محرومم خنده ي من خاليست زان سپيده که دمد از افق خنده ي او خنده ي او روح است خنده ي او جان است جان روزم من اگر، لذت جان کم دارم روح نورم من اگر، روح و روان کم دارم کردم از علم سوال مي تواني آيا معني مادر را بهر من شرح دهي گفت ني ني هرگز من براي اين کار منطق و فلسفه و عقل و زبان کم دارم قدرت شرح و بيان کم دارم در پي عشق شدم تا در آئينه ي او چهره ي مادر بينم ديدم او مادر بود ديدم او در دل عطر ديدم او در تن گل ديدم او در دم جانپرور مشکين نسيم ديدم او در پرش نبض سحر ديدم او درتپش قلب چمن ديدم او لحظه ي روئيدن باغ از دل سبزترين فصل بهار لحظه ي پر زدن پروانه در چمنزار دل انگيزترين زيبايي بلکه او در همه ي زيبايي بلکه او در همه ي عالم خوبي، همه ي رعنايي همه جا پيدا بود همه جا پيدا بود
من به گيسوي تو خشنودم به نگاهي باراني به دلم مي گويم: چه اميدي داري.
سرم از فتنه ي تو نه به دنيا فرود آمده نه عُقبا را من به فتنه ي تو نيز خشنودم.
لا به لاي تَرَک سرد سکوت نسيم هواي پاک روي گونه هاي نور شوق بودن مرا مي شکفد. تپش ترانه هاي خاک يا نگويم و بدانـے فاصله دورت نمي کند. در خوب ترين جاے جهان جا دارے جايـے که دست هيچ کسـے به تو نمـے رسد دلــــــــــــــم تا سحر چشم تو در خواب ولي به تما شاي تو من بيدارم به سفر بايد رفت من ولي منتظر حادثه ي ديدارم همسفر پشت سر من اشك مريز من براي شب تنهائي تو گل شب بو گل سرخ قاصدك مي چينم تا بيائي به كنارم هر روز من برايت گلي از باغ خدا خواهم چيد چيست دلتنگي تو؟ روز ديدار كه از راه رسد! بين صدها گل شب بو .گل سرخ! من تو را خواهم يافت من تو را خواهم ديد رفتنت را ، تحمـــــّل ميکنم ... فراموش شدنم را ، بــــاور ميکنم... امــــــا...... فــــــراموش کردنــــــت...ديگر...کـــــارِ مــــــن نــــــيست ....!!! آن يکي همسفر شعر و شميم... يک نفر خسته از اين دغدغه ها ، آن يکي منتظر بوي نسيم... همه هستيم در اين شهر شلوغ، اين کفايت که همه ياد هميم...!!!
اگه من شاخه ي خشکم نفس سبز يه برگي اگه من شيشه ي ماتم تو تلنگر تگرگي اگه من حسرت خاکم دعوت شرشر آبي اگه من خسته ز رفتن تو برام بال شتابي اگه نوحم تويي عمرم اگه صبرم تويي ايوب تو صدايي من سکوتم تو طلوعي من شب آلود عشق تو يه سرنوشته بوي تو بوي بهشته خدا اسمتو تو قلبم با دوست دارم نوشته دوست دارم دوست دارم دوست دارم نوشته تو عزيزي تو اميدي تو شکوهي تو مرادي تو طلوعي تو نجاتي تو بزرگي تو زيادي تو دليل لحظه هايي مقصد نوشته هايي اي تنت شعر نوازش تو پر فرشته هايي شرق اشراقي چشمان تو زيبا است هنوز رهايم کن برو اي عشق از جانم چه مي خواهي به سوهان غمت روح مرا پيوسته مي کاهي مگر جز مهرباني ازتو و چشمت چه مي خواهم تو خود از هر کسي بهتر از احساس من آگاهي نيازي نيست تا پنهان کني از من نگاهت را گواهي مي دهد قلبم مرا ديگر نمي خواهي غزلهايم زماني روي لبهاي تو جاري بود ولي امروز در چشمت نمي ارزم پر کاهي دلم خوش بود گهگاهي برايت شعر مي خواندم تو هم سر مي زدي آن روزها از کوچه مان گاهي برو هر جا که مي خواهي بروآسوده باش مواظب باش مثل من نيفتي در چينن چاهي از اين جا مي روم تنها مرا ديگر نخواهي ديد نخواهم برد در اين راه با خود هيچ همراهي سخت پاپيچ پدر بود و از او مي پرسيد: زندگي چيست؟ پدرش از سر بي صبري گفت: زندگي يعني :عشق دخترک با سر پر شوري گفت: عشق را معني کن! دخترک خنده برآورد ز شوق گونه هاي پدرش را بوسيد زان سپس گفت: پدر ... عشق اگر بوسه بود... برگ برگش نکنيم و به بادش ندهيم لااقل لاي کتاب دلمان بگذاريم و شبي چند از آن را هي بخوانيم و ببوسيم و معطر بشويم شايد از باغچه ي کوچک انديشه يمان گل رويد!
آنجا که نام زیبـــــــای تو نگاشتـــــــــــــــه شده اســـــــــت....
آنجا که نـــــــــــام من آغــــــــاز میشـــــــــــــــود ...
فانوس ستاره ها را خاموش می کنـــــم و چهره ی مهتاب را در پشت
تا دستانم در دست های گرم تو جــــای دارد، چشـــــم هایم را بر روی
تا غروب ستاره ها کنارم بمان و بدان که عاشقانه دوستـــــــت دارم.
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.
دلم تنگ است
بیا ای روشن ای روشنترازلبخند
شبم را روزکن درزیر سرپوش سیاهی ها
دلم تنگ است
بیا بنگر چه غمگین وغریبانه
دراین ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام بااین پرستوها وماهی ها
واین نیلوفر آبی واین تالاب مهتابی
شب افتاده است ومن تنها وتاریکم
ودرایوان من دیریست درخوابند
پرستو ها وماهی ها وآن نیلوفر آبی
هوای گریه دارم
تواین غروب غمگین
دور از رفیق و یارم
دیدم دل ام گرفته
دنیا به این شلوغی
این همه آدم اما
من کسی رو ندارم
دیدم غروبه اما
من به اين شکفتن ها خشنودم.
بگويم و بدانـے
نبودنت را ، تــــــاب مي آورم
اين کفايت که همه ياد هميم ...
گونه ات ساحل چشمان چو درياست هنوز
خلسه چشم عسل خورده رويايي تو
به خدا سبز تر از كوچه گلها است هنوز
جاري آبي احساس كه است و لطيف
پشت چشمان چو درياي تو پيدا است هنوز
اگر از دفتر شعرم غزلي مي شكفد
همه اش زير سر اين دل شيدا است هنوز
گل اگر سيلي سرما بخورد غم مخوريد
ذوق من جنگل مرطوب غزل ها است هنوز
کودکي، دخترکي ، موقع خواب
پدرش داد جواب:
بوسه ي گرم تو بر گونه ي من
بوسه هايم همه تقديم تو باد !
گلي از شاخه اگر مي چينيم
Power By:
LoxBlog.Com |